جدول جو
جدول جو

معنی سبز پا - جستجوی لغت در جدول جو

سبز پا
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشوم، بدشگون، بداغر، شنار، نامیمون، سبز قدم، خشک پی، پاسبز، بدیمن، بدقدم، نامبارک، تخجّم، مرخشه، شمال، میشوم، منحوس، نافرّخ، نحس، سیاه دست برای مثال نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخ رو گه سبزپای است (امیرخسرو- مجمع الفرس - سبزپا)
تصویری از سبز پا
تصویر سبز پا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک پا
تصویر سبک پا
تندرو، چابک، چالاک، آنچه در جایی آرام نمی گیرد، گریزپا، سبک گام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزقبا
تصویر سبزقبا
سبزه، گیاه سبز، صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد، بنگ
پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، کاسانه، سبزک، کاسکینه، سبزگرا، کلاغ سبز، سبزه قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزگرا
تصویر سبزگرا
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، کاسکینه، کاسانه، سبزک، سبزه قبا، کلاغ سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پی
تصویر سبک پی
تندرو، روندۀ چابک، برای مثال سبک پی چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند (سعدی۱ - ۵۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
آبی که به واسطۀ وجود خزه ها و گیاه های ذره بینی سبز رنگ شده باشد، آب سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ پا
تصویر سنگ پا
نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پر
تصویر سبک پر
پرنده ای که تند و تیز پرواز کند، پرندۀ تیزپر، تیزپر، برای مثال ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ / آن چابکی که در پر باز سبک پر است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت پا
تصویر سخت پا
پایدار، ثابت، با دوام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
کنایه از فلک. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ وِ / وَ)
کنایه از آسمان است:
خط سیه کرده تظلم بدر چرخ برید
که شما در خط این سبز وطایید همه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 420)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از مدبر. (آنندراج) ، بدبخت. (آنندراج). شوم قدم. (انجمن آرا) :
چو سرسبزی خواجه باشد بجای
چه اندیشه از دشمن سبزپای.
امیرخسرو (از آنندراج).
سر خسرو ز سبزی بر سها باد
غبار سبزپایان زو جدا باد.
میرخسرو (از رشیدی).
رجوع به سبزپا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ غِ)
ظاهراً کنایه از آسمان است:
ای یک تنه صد لشکر جرار چو خورشید
کآرایش این دائرۀ سبزغطائی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 446)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
مرغی است که آن را سبزک خوانند و آن سبز میباشد بسرخی مایل و تاجی هم دارد. (برهان) (آنندراج). به لغت اصفهانی اسم شقراق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شقرّاق. مرغی است کوچک با خجک های سرخ و سبز و سیاه و سپید. (منتهی الارب). رجوع به سبزگرا و سبزک و سبزه قبا شود، کنایه از بنگ و آن کیفی باشد معروف. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ / گَ)
سبزقبا. مرغی باشد بسرخی مایل و تاج دار. (برهان). سبزقبا. (آنندراج). اسقع. (بحر الجواهر). مرغی است بقدر گنجشک سبزپر سپیدسر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ تَ / تِ)
تیزپرواز. (آنندراج). تیزپر. تیزرو. مسرع:
نه همه بینی کاین چرخ کبود از بر ما
بسی از مرغ سبکپرتر و پرّنده تر است.
ناصرخسرو.
ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ
آن چابکی که در پر باز سبکپر است.
اثیر اخسیکتی.
بس سبکپر مپر ای مرغ که می نامه بری
تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندم.
خاقانی.
روان شد در هوا باز سبکپر
جهان خالی شد از کبک و کبوتر.
نظامی.
از آن باغ سبکپرمانده پر داغ
جهان تاریک بر وی چون پر زاغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ پَ / پِ)
تیزرو. تند:
بر اشتران سبک پی همی نهاد سبک
شکارها که بر او تیر برده بود بکار.
فرخی.
این پیرجهانگرد سبک پی بندیده ست
در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی.
سنایی.
سبک پی چو یاران بمنزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند.
سعدی (بوستان).
بت نغمه امشب سبک پی شده
سراسر ره کوچۀ نی شده.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ یُ)
کنایه از آلت مردی. شرم مرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوم قدم. (انجمن آرا) (رشیدی). مرد شوم قدم و نامبارک پی. (برهان). بدقدم. مقابل سپیدپا. رجوع به سبزپای شود
لغت نامه دهخدا
(سَ پُ)
کنایه از آسمان. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 10) :
شبی روی خود شسته از آب و گل
گلی کآن بود زینت سبز پل.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبز قبا
تصویر سبز قبا
کلاغ سبز سبزک سبزگرا، بنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز گرا
تصویر سبز گرا
سبز قبا سبزک عکه کلاغ سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق پا
تصویر ساق پا
ساگ پا پتیشان زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزقبا
تصویر سبزقبا
سبزگرا کرکرا از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تیزرو، تند تند رو تیز رو، گریز پا، پیاده ای که در هر منزل میگذاشتند تا خبر و نامه را به پیاده دیگر رساند تا بمقصد رسد، اسبی که در هر منزل جهت پیک تعیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز باغ
تصویر سبز باغ
تن انسان بدن آدمی، آسمان، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز پری
تصویر سبز پری
بهار فصل ربیع
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که جامه سبز در بر کند، اهل ماتم سوگوار، درخت پر برگ، زاهد، فرشته. یا سبز پوشان بهشت حوران بهشتی. یا سبز پوشان فلک. فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
نوبروت موهای کمی که بر روی و پشت لب نوجوانان پدید آید، نوجوانی که خط سبز دارد: بچشم کرده ام ابروی ماه سیمایی خیال سبز خطی نقش بسته ام جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز زاغ
تصویر سبز زاغ
آسمان، جهان دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت پا
تصویر سخت پا
پایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزقبا
تصویر سبزقبا
((~. قَ))
پرنده ایست حلال گوشت، کوچک تر از کلاغ با پرهای سبز و سرخ، کلاغ سبز هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزپا
تصویر سبزپا
((سَ))
شوم، بدقدم
فرهنگ فارسی معین
جلد، تندرو، تیزپا، سبک پو، گریزپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چابک، فرز، خوش یمن
فرهنگ گویش مازندرانی